دخترک:ای پسرک.
ای پسرک چشمان خود راباز کن.
پسرک چشمان خود را باز کن که بازی تمام شد.
این فقط یه بازی بود.چرا جدی گرفته ای؟
پسرک:جدی نبود،اما بود.او بود مرا.
او بود مرا غمگین.دوست دارم چشمان خود را باز کنم که تو را داشته باشم.
دوست دارم خواب باشم که تو را داشته باشم.دوست ندارم تمام شود.
دخترک:پسرک چشمان خود را باز کن.من کنار تو ام.
پسرک:نه.چشمان من بسته است تو این حرف را به خاطر دلم میگویی.
دخترک:نه راست میگویم ببین مرا؟
پسرک:کجایی؟کجایی؟کجایی؟...ای کاش چشمانم بسته بود.
خدا تنهایم.