مجنون چو شنید پند خویشان از تلخی پند شد پریشان
زد دست و درید پیرهن را کاین مرده چه میکند کفن را
ان کز دو جهان برون زند تخت در پیرهنی کجا کشد رخت
چون وامق از ارزوی عذرا گه کوه گرفت و گاه صحرا
ترکانه ز خانه رخت بر بست در کوگچگه رحیل بنشست
دراعه دراعه درید و درع میدوخت زنجیر برید و بند می سوخت
هر هفته 6 بیت از کتاب لیلی و مجنون