امروزم تلخین است....امروزم گریان است.
نمیدانم در این تلخان روز به چه چیزی فکر کنم.به تنهایی؟به نبودن در کنارش؟
به روزهای دردناک بدون او؟به خاطرات او؟به روزهای نابود کننده؟
نمیدانم در حال چه کاریست.
نمیدانم میخندد یا میگرید.اما من میگریم.به روزهای بدون او میگریم.
روزهای شیرینی دارم،اما نه به اندازه ی ان روزهای سرشار از ترنم.
خانه ها... کوچه ها... خیابان ها... نبودن... ندیدن... نرسیدن... .
پایان های نا ممتد...