میبینم که چه ازاد زندگی میکنند در کنارهم.
میبینم که چه خوش با نداشتن میسازند.
خود را من نمیدانند.خود را ما میدانند.یعنی من ها.
توی یک خرابه شاد هستند.زیر یک سقف کهنه ی بی حال و خسته.
اما این سقف کهنه و خسته با دیوار های پیر، با شادی انها شاد است.
این خلوت گواه، از گذشته ی تلخ خسته است.گذشته ای که او را شکننده کرد.اما خود را سر پا نگاه داشت.
ای کاش من او بودم.